- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
نه فقط ثروت خود را نه، که حاتم گونه شد کـریم آن که کرم داشـته خاتم گونه شد کریم آن که به عالم اثرش را بخشید حـیدری مـسلک و پیـغـمبر اکـرم گونه به تمـاشای تو آن گونه پُر از شوقم که گـونـهام پُـر شده از گـریـۀ شبـنـم گونه مجـتـبایی؟ حـسنی؟ یا که کـریم اللهی؟! ای خــدا ســانِ مــلـک زادۀ آدم گـونـه گوش که جای خودش سُرخ تر از سُرخ شود بیگُـمان از اثـر سـیـلـی مُحکـم، گـونه تحت تاثیر از این ضربه پریشان بشود هم که چشم و مُژه هم دست و سر و هم گونه ربط دارد به تو و عشق تو در باب حسین این که شد ماه صـفـر نیز مُحـرَم گونه
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
آنکه دارد به دلـش غـصۀ بـسیار، منم سـاکـن غــمـکـدۀ مــاتــم دلــدار، مـنـم همۀ شهـر، سر سفـرۀ من نان خوردند ولی انگار به یک شهر، بدهکـار، منم آنکه بـاران شده شـرمـنـدۀ بـاریـدن او شب به شب بارش چشمش شده رگبار، منم آنکه یک عمر، شبش سر شده با کابوسی که در آن مـادرِ او میشـود آزار، منم وسـط کـوچۀ غـم خـانه خـرابم کـردند آنکه دنـیا شده روی سـرش آوار، منـم مـقـتل اصـلی من در وسـط آتـش بـود آنکه جـان داده مـیان در و دیوار، منم اشک هم داغ دلِ خون مرا سرد نکرد سیـنۀ سوخـته از سـرخی مسـمار، منم دست سنگین کسی خورد به روی مادر ولی آنکه شده نیـلی رخش انگـار، منم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
نشستم گوشهای از سفره همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
اولین گوهر ارزنـدۀ زهـرا حسن است دومین حـجـت خـلاق تـوانا حسن است شهریاری که در آن دوره نبود همتایش گفته میشد همه جا ماه دلآرا حسن است
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
بیا خواهر که از کارم گره دست اجل وا کرد برادر عَزم دیدار بهشت روی زهرا کرد فضای دل ز درد و غصه و زخم زبان پُر بود در این خانه چگونه زَهر جای خویش پیدا کرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای دو جهـانت فـدا یا حـسن بن عـلی مـظـهـر صبـر خـدا یا حسن بن علی حای تو حُـسن ازل سیـن تو سـرّ ابـد نـون تو نـور الهـدی یا حسن بن علی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
زهـری پـلیـد بر جگـرش کـارگر شده آقـای غـصهها نـفـسـش مخـتـصر شده خواهر رسید و فاجعه را در نظاره شد از شعـلههای خون لبش در شراره شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
کینهٔ جنگِ جمل تاب و توانت را گرفت جرعه جرعه زهر آقاجان امانت را گرفت در هـمان ثـانـیـههـای اوّل افـطـار بـود زهر اثر کرد و تکلّم از زبانت را گرفت حجره شد مقتل برایت! سوخت سر تا پای تو تشت را آورد زینب؛ خون دهانت را گرفت پاره پاره از جگر میریخت و با لرزشِ دستهایش؛ لرزشِ در بازوانت را گرفت خون به خوردِ شال سبزت رفت و تار و پودِ آن ضجّه زد! افتاد دستِ مهربانت را گرفت روزه بودی سهم لبهایت به جای آب شد آهِ جانسوزی که عمقِ استخوانت را گرفت یارِ خانه مـار شد در آسـتـینت عـاقـبت زهرِ خود را ریخت! نور از دیدگانت را گرفت زهر در ظاهر! ولیکن در حقیقت سالها لحظه لحظه ماجرای کوچه، جانت را گرفت!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
سفـرهدارِ همۀ عالـمِ اِمکان حسن است جان حسینِ بنِ علی باشد و جانان حسن است اَیُّـهَــاالــنّــاس بـدانــیــد غــلامَــم آری اَیُّهَاالنّاس بگوئید که سلطان حسن است صلـحِ او بوده سـبب سازِ قـیـامِ ارباب کربلا با سند و مَدرک و برهان حسن است شصت شب گریهکُنِ روضۀ عطشان شدهایم تا بفهمیم در این سلسله باران حسن است ما که عمری ست عزادار حسین و حسنیم هستی خویش بدهکار حسین و حـسنیم بوده در کرب و بلا شاه اگر تـشنۀ آب تن به خاک است و سری خورده به رویِ نِی تاب با همه بیکسی و غربت و داغی که چِشید همسری داشت حسین بنِ علی مثلِ رباب قـاتـلِ جـانِ تو شـد مَـحـرمِ کـاشانـۀ تو خانه را بر سرِ تو مَحرمِ تو کرده خراب سوختی در تب و زینب که سراغت آمد باز شد روضۀ سنگینِ سر و بزمِ شراب ما که عمری ست عزادار حسین و حسنیم هستی خویش بدهکار حسین و حـسنیم پیشِ چشمِ تو به لب چوب زند دشمنِ دین میخورد طفلِ حرم با لگدِ کـینه زمین خـبـری شد اگر از تـیر و تنِ تـابـوتم! یـاد کن از عَـلَـم و گـل پـسـرِ اُمِّ بـنـیـن تیـرها میرسد و مشک بغـل میگـیرد علقمه فاطمه را کرده عزادار و حزین اسمِ عـبّاس که آمد بـویِ یـاسی پیـچـید داغـدارِ دو عمو شد قـمـرِ پـردهنـشـین ما که عمری ست عزادار حسین و حسنیم هستی خویش بدهکار حسین و حـسنیم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
کاروان را در بهـار بیخـزان آوردهام عشق را در سرزمین تشنگـان آوردهام اشکهای من گواهی میدهد ای تشنه لب بـر لـبان خـشـک تو آب روان آوردهام تا که بر دشمن بتـازم در زمین کـربلا تـیـر آهـی داشـتـم، قـد کــمـان آوردهام بعد سخـتیها که در شام بلا ما دیدهایم داغـداران را درین دارالامـان آوردهام تا دوباره بوی سیب سـرخ آید بر مشام لالهها چیدم ز اشک و ارغوان آوردهام با پر و بالی که بشکست از جفای دشمنان طـایـران خـسـته را در آشـیان آوردهام در اسـارت رفـته بودم از اسارت آمدم آمدم با خویش چشم خون فشان آوردهام تا بچینم روی قبرت دسته گلهایی ز درد کودکان را همچو گل در بوستان آوردهام کــارواندار تـمــام داغــدارانـت مـنــم در کـنار تـربـتت این کـاروان آوردهام تا پـدر از ماجـرای کـنج ویران بشـنود قـصهها از دخـتر شیـرینزبان آوردهام با زنان داغـدار و کـودکان خون جگر سیـنـهای لـبریز از آه و فـغـان آوردهام این غریبان را پس از ظلم و جفای دشمنان خـسـتـه دل نزد امـام مـهـربان آوردهام ظاهراً بودم اسیر اما به روی دوش خود پـرچـمی پیـروزمند و جاودان آوردهام «یاسر» از اشکی که دارد میدرخشد چون قمر رو به سـمـت آسـمان بیکـران آوردهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
گرچه دستم بست دشمن دست خالی نیستم درد و داغ و شکوهها از این سفر آوردهام یاد دارم تشـنه بودی زیر تیغ و نیزهها هدیه از شـام بـلا چـشـمان تر آوردهام سرو بودم خم شدم تا بوسه بر حنجر زنم مثل مادر بعد از آن قوس کمر آوردهام خیز و بنگر لشگر ناموس دین را یک به یک شـام تـا کـربـبـلا روی بـصـر آوردهام یاد داری میزبانت گوشۀ ویران که بود شرح دیدارش ز تو در طشت زر آوردهام در عطش خون شد روان از پیکر عریان تو جای خون رفتهات خون جگر آوردهام پرچمت را بر زمین نگذاشتم جان حسین خیز و بنگر بر تو پیغام ظفـر آوردهام ای معـمای هزاران زخم با این ماجـرا از نــهــاد پــیـــروانــت آه در آوردهام گفت (شاهد) من نه تنها سوختم از داغ تو زین حکایت شعله بر شمس و قمر آوردهام
: امتیاز
|
ذکر مصائب برگشت کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
قـافـله با کـاروانسـالاری زینب رسید خواهری باغصه و اندوه جان برلب رسید قافـله بعد از چهـل منـزل اسارت آمده کـاروان در نـیـنوا بـهـر زیـارت آمـده کـاروانی که تـمـام راه بـودش سلـسـله جای تسکین سنگ شامی بود و دست و هلهله کاروانی که بلا پشت بلا را دیده است داغ روی داغ در دشت بلا را دیده است دیده است اینجا پریشان گشتن احساس را علـقـمه، دریای خون افـتادن عباس را در همین جا دیده زینب آسمانی تار را یک بدن در قتلگه با دشتی از نیزار را یک بدن بود و هزاران زخم بود و همهمه قـتـلگه بود و صدای نـالـههای فاطـمه یک بدن زخمی هزاران نیزه و شمشیر بود پاره پاره پیکری پنهان به زیر تیر بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
از سرِ ناقـۀ غـم شـیـشـۀ صبـر افـتـاده همه دیـدنـد که زینب سـر قـبـر افـتـاده چشم او در اثر حادثه کـمسو شده است کمرش خم شده و دست به زانو شده است گفت برخیز که من زینب مجروح توأم چند روزیست که محو لب مجروح توأم این رباب است که اینگونه دلش ویران است در پی قبر علیاصغر خود حیران است گر چه من در اثـر حـادثـه کـم میبـینم ولی انـگـار درین دشـت عـلم میبـیـنم دارد انـگـار عـلـمـدار تو بـر میگـردد مشک بر دوش ببین یار تو برمیگردد خـوب میشـد اگر او چـند قـدم میآمـد خـوب میشد اگر او تا به حـرم میآمد تا عـلیاصغر تو تشـنه نمیمرد حسین تا رقـیه کمی افسوس نمیخورد حسین راسـتی دخـتر تو؛ دختر تو... شرمنده زجر؛ سیلی؛ رخ نیلی؛ سر تو شرمنده وای از دخـتر و از یوسف بازار شدن وای از مـردم نا اهل و خـریـدار شدن سنگهایی که پریده است به سوی سر تو چه بـلایی که نیـاورده سـر خـواهر تو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
برخـیز گـلـم خـواهـرِ تو از سـفر آمد از شـامِ بـلا زینبِ خـونـین جـگـر آمد برخـیز ببـین خواهرت از بندِ اسارت بـا آهِ دلِ سـوخــتـه و چــشــمِ تـر آمـد او مضطـر و مـاتم زده از پیـشِ رقیه آن مرغـکِ پـژمردۀ بیبـال و پَر آمد تو بودی و دیدی که در آن کنج خرابه با گـریـه چـگـونه پـیِ رأسِ پـدر آمـد تا آن سرِ خونینِ تو بگـرفته به دامان آن شبِ غـمِ هـجـرانِ رقـیه سحـر آمد بین زینبِ مـحـزونِ تو با قـد خـمـیـده با هـروله از کـوفـه و شـامِ خـطر آمد آمد که بگـوید به تو این رنـجِ اسارت هر آنچه که بگذشته به زینب به سر آمد!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
مجنون صفت به دشت و بیابان دویدهام اکنون به کوی عشق تو جانان رسیدهام در راه عـشـق تـو شده پـایـم پُـر آبـلـه از بس که روی خار مغـیلان دویـدهام تنهـا نـشد ز داغ تو مـوی سـرم سفـید همچون هلال از غم عشقـت خـمیدهام دیـوانـهوار بـر سـر کـویـت گـر آمـدم مـنعـم مـکـن که داغ روی داغ دیـدهام مـن پـرچـم اسـیـری و بـار غـم تـو را از کـوفه تا به شـام به دوشـم کـشیدهام عـمرم تمام گشت عزیزم در این سفر دست از حیات خویش حسینم کشیدهام بس ظلمها که شد به من از خولی و سنان بس طـعـنهها ز مـردم نـادان شـنـیدهام دیـدی به پـای تخت یزید از جـفای او چون غنچه پیرهن صبر ز غم ها دریدهام گـنج تو را به گـوشۀ ویـران گـذاشـتـم چـون اشک او فــتـاد رقـیـه ز دیــدهام میگفت و میگریست (رضایی ) ز سوز دل اشکـم به خاک پـای شهـیدان چکـیدهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
آسمان! خون گریه کن، دل بیقرار زینب است کاروان آمد، ولی در خاک یارِ زینب است گفت با قـبرِ بـرادر، قـافـله سالارِ صبر مدفنِ خـون خدا، جانا مزار زینب است عمرِ من کم شد، قدم خم شد، همه مویم سپید لیک اینها خود نشان اقتدار زینب است هر چه در کف بود، تقدیمِ خدا کردم حسین! شاهدم قلبِ صبور و داغدارِ زینب است سخت تر از داغ تو رنج اسارت بوده است از چهل منزل گذشتن شاهکار زینب است هر که بود آوردهام، غیر از سه ساله دخترت از تو شرمنده نگاهِ شرمسار زینب است من نمیگویم چه شد در کوفه و شام بلا خود ببین زهرا چگونه سوگوار زینب است این بدنهای کبود و چهرههای زخم زخم از اسارت، خود گواهِ آشکار زینب است چـشمهای هرزه و هیزِ اَراذل کُـشتِـمان رازدارِ این مصیبت شامِ تار زینب است صبر هم از صبرِ ما، والله کم آورده بود حرفها؛ در گـریۀ بیاخـتیار زینب است نَه خرابه، نَه به زندان، تاقتم از کف نرفت تهمتِ بَد، قاتلِ صبر و قرار زینب است وای از لفظِ کـنیزی، وای از بیگـانگان دخترت مدیون آغوشِ وقار زینب است آنچنان بر خصم شوریدم که در بزم شراب سید سجـاد مـات از ابتکـار زینب است خواسـتند آهی کِـشَم، اما خـدا امداد کرد تا ابد پیروزی از ایل و تبار زینب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
نگاهش لب به لب لبریز غـم بود شکسته بال و پر از هر قـدم بود حـسـین بـعـد خـنـجـر بـود زینب کسی در صبـر مـثـلش را ندیـده نـدیـده قـامـتـی چـون او خـمـیـده ولیکـن دم نـزد او اسـتـوار است مـیـان هـر نــفــس صــد آه دارد بـه پـایـش خــسـتـگــی راه دارد چـرا کـه مُــرده امــا پَــر نــداده بـه شـوق یـار او پــرواز کــرده همینکه زنـده است اعجـاز کرده ز داغ اینکه چشمت خواب رفته سرم را روی خـاکـت میگـذارم بـرایـت زخــمهـا را مـیشـمـارم مدام از هجـر گریانم حسین جان سـنـان دست مـرا زنـجـیـر کرده بـه این امّـیـد کـه تـحـقـیـر کـرده نپرس از دخـترت شرمنده هستم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
ای در مـدار عـشـق نـیـمِ دیگـر من برخـیـز مهـمـانت رسـیـده دلـبر من در زیرِ خاکی خاکِ عالم بر سرِ من هرگـز نمیشد این جـدایی بـاورِ من باور نمیکـردم که داغـت را ببـیـنم روزی بیـاید بـر سرِ قـبـرت نـشـینم حالا رسیدم خواهرت خود را رسانده تقـدیر من را بر سرِ قـبـرت نشـانده جـسمِ مرا شـوقِ تو تا اینجا کـشانده ورنـه دگر جـانی بـرایِ من نمـانـده جـانـان من جـانی بده که نیـمهجـانم امروز من در کسوت یک روضه خوانم بعد از وداع آخـرت با کام عـطشان وقتی که رفتی ماندم و اندوه طفلان شد دیـدهام سـیل و دلم مانند طـوفان دنبال تو روحـم روانه شد به مـیدان تا اینکه رعد و برق ماتم زد به خیمه اسب بـدونِ صـاحـبت آمد به خـیـمه با سـر دویـدم سـویِ تـو پـایِ پـیـاده دیدم تنت در بین خاک و خون فتاده از دور دیـدم یـکنـفـر که ایـسـتـاده چکمه به سینه دشنه بر حلقت نهاده هر ثانیه بر خواهرت صد سال میرفت او ضربه میزد مادرت از حال میرفت بعد از تو فـکـر عـابـد بـیـمـار بودم فـکـر وداع و دفـنِ تو ای یـار بودم در حالـتی درمـانـده و دشـوار بودم تا چـشـم وا کـردم سـرِ بـازار بـودم تا آمدم بر خود دو دسـتم بـسته دیدم پیشانیات را روی نی بشکسته دیدم دشـمن مرا با جبر و ظلم تام میبرد گَه با شتـاب و گَه مـرا آرام میبـرد من را به جُـرم حـامیّ اسلام میبرد من را برای بزمِ شهـر شـام میبرد در پشت دروازه مرا با لـرزه بردند من را میان چـشمهای هـرزه بُـردند در پیش روی چشم خـیس کودکانت بـزم عـجـیـبی دیـدم از نامحـرمانت از کـینه ها کرده جسارت بر لبـانـت با چوب دستی ضربه میزد بر دهانت بر رقص و پا کوبی کنارت امر میکرد بالا سرت با خنده شرب خمر میکرد ساکت نماندم حرف حق ابراز کردم صوتِ علی را من طنین انداز کردم با خطبههایم مشت شان را باز کردم مثـل هـمه پیـغـمـبران اعجـاز کردم گر چه مـیان ریـسـمانها بود دسـتم بتهای شامی را خـلیل آسا شکـستم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
اگر به بـاغ رسـالـت دگر سـبـک بارم ولی ز خـون جگر مـیوهها به بر دارم اگر که مانده دوباره مطاعی از داغت به جان خـسـتۀ خـود باز هم خـریـدارم سـیـاه بـر تـنـم از تـازیــانـه پـوشـیــدم به بـنـد بـنـد وجـودم چـنـیـن عــزادارم اگر دوبـاره بـخـواهی اسـیـر میگـردم هـنوز نـیـمـۀ جـانی از این سـفـر دارم ولی فـراق تو را آنـچـنان بـگـریم زار که راه و رسم سفر را ز دهر بر دارم در آفـتـاب نـگـاهـم کـسـوف را بنـگـر کـه یـادگـاری شــام اسـت دیــدۀ تــارم بـرای آنکه بـگـویـنـد خـارجـی هـسـتم به کـوچههای یهـودی کـشیده شد کارم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
به بـزم مـاتـم مـا هـم بـیـا گـل زهرا به جـمع اهل عـزا هـم بیا گـل زهرا بـه پـیـشـواز تــمـام پـیـادههـا رفـتـی به پـیـشِ راه گـدا هـم بـیا گـل زهـرا اگر به موکـبِ احـباب سر زدی، آقا به هـیـئت رفـقـا هـم بـیـا گـل زهـرا برای دلخوشیِ اهل روضه، گه گاهی به الـتـمـاس دعـا هـم بـیا گـل زهـرا به دور دست، به دیدار نوکری نالان که مانده از تو جـدا هم بیا گل زهرا من از تـو هـیچ نـدارم توقـعـی، امـا بـه دیـدن فــقــرا هـم بـیـا گـل زهـرا اگر کـمی خـودمانی شدم، ببخـشـیدم به خـوش خـیالیِ ما هم بیا گل زهرا بیا که هدیه کـنم روضۀ عـمو عباس به گـریه بر شهـدا هم بـیا گـل زهرا قسم به آن قمری که عمود آهن خورد قـسم به دست جـدا هم بـیا گـل زهرا به مشک پـارۀ سقـای کـربلا سوگـند به اشک خـون خدا هم بیا گل زهـرا عشیرهاش همه در خیمه بیعمو ماندند به خـیـمۀ اسـرا هـم بـیـا گـل زهــرا به حقِّ خوردنِ سیلی، ز دست نامحرم به وقـت هـلهـلهها هم بـیا گـل زهـرا
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
نـام تو زینتِ هر زمـزمـه یابنَ الزهرا میدهـیـمَت قـسمِ فـاطـمه یابنَ الـزهرا یابنَ مظلـوم! قسم بر غمِ زهـرا برگرد شرمساریم ز روی تو، ز صحرا برگرد یک مُحرم ز غمت خانه تکانی کردیم گریه بر جـدِّ غـریبت هـمگـانی کردیم کارِ ما، نـالـهٔ یابن الحـسنِ تنهـا نیست آنکه یک عمر شعاریست، یقین از ما نیست ما که از کشتهٔ بیغسل و کفن میگوئیم با مخاطب ز دلِ روضه سخن میگوئیم ما اگر نـامه نوشـتـیم بیا، با خـون بود همچو زهرا ز فدک، صورتمان گلگون بود ما گرفـتار حـسیـنـیم، خدا شاهدِ ماست تا ابد یـارِ حـسیـنـیم، خـدا شاهدِ ماست کِی دگر مسـلـمِ دوران سرِ بازار شود «نـگـذاریم دگر واقعـه تـکـرار شود» مَـردِ مـیـدان عـمـل، پـای ولی میماند در رکـابِ سـپـهِ سـیـد عـلـی مـیمـاند پشت بر راه امام و شهدا باشـد، نـنگ نهَراسیم ز تهدید و ز تحریم و ز جنگ ما سـخـن را ز لـسـان شهـدا میگوئیم «نَه» به هر لایحهٔ بیسر و پا میگوئیم با شما دوست و با دشمنتان در حربیم آگه از بَـد دلـی و تـوطـئههای غـربـیم مُزدِ ما را سفر کرب و بلا خواهد داد اربعـین پاسخِ هر توطئه را خواهد داد تا که در راهِ حرم، با قـدَمت هـمراهیم کِی چنان کور دلان از رَهتان گمراهیم ما ز تو، غـیر تو را هیچ نخـواهیم بیا جز تـوَلای شـما هـیـچ نـخـواهـیـم بـیا
: امتیاز
|